نام تغییر دادن. (از آنندراج). نام عوض کردن. رجوع به نام تغییر دادن شود: ترسد که نام و ننگ به زشتی بدل کند یوسف به دور حسن تو گردانده نام را. سنجر کاشی (از آنندراج)
نام تغییر دادن. (از آنندراج). نام عوض کردن. رجوع به نام تغییر دادن شود: ترسد که نام و ننگ به زشتی بدل کند یوسف به دور حسن تو گردانده نام را. سنجر کاشی (از آنندراج)
دژم گشتن. اندوهناک شدن. اندوهگین گشتن: من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری. چرا نه مردم عاقل چنان زید که به عمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند. عسجدی. ، تیره گشتن. زنگ زده شدن: زدودش (آئینه را) بدارو کزآن پس ز نم نگردد بزودی سیاه و دژم. فردوسی. ، خشمناک شدن: وگر با تو گردد به چیزی دژم به پوزش گرای و مزن هیچ دم. فردوسی. و رجوع به دژم گشتن شود
دژم گشتن. اندوهناک شدن. اندوهگین گشتن: من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری. چرا نه مردم عاقل چنان زید که به عمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند. عسجدی. ، تیره گشتن. زنگ زده شدن: زدودش (آئینه را) بدارو کزآن پس ز نم نگردد بزودی سیاه و دژم. فردوسی. ، خشمناک شدن: وگر با تو گردد به چیزی دژم به پوزش گرای و مزن هیچ دم. فردوسی. و رجوع به دژم گشتن شود
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود